تفسیر آیات 35 ـ 38 سوره نور]
بسم الله الرحمن الرحیم
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت بحثشد:یک قسمت دراطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض»
و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است،در واقعخانهای یا خانههایی را در نظر میگیرد که با چراغی-با همانترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نهبرای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر میکند.راجع به مفاداین مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در اینجلسه بیان کنم.
همان طوری که قبلا عرض کردم،این آیه کریمه از آیاتیاست که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازهای مفاد این آیه را روشن کند برایتانعرض میکنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب«معرفةالله»یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار میرسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود و خدا به ذات خودش شناخته میشود،و بلکه در روایات ماتعبیر عجیبی آمده است،ظاهرا عبارت این است:«کل معروفبغیره مصنوع»یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شیءدیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست،و این،جمله عجیبیاست که«خدا به ذات خودش شناخته میشود و غیر خدا به خداشناخته میشود»در صورتی که ما این طور فکر میکنیم-و خیالمیکنیم که راه منحصر هم این است-میگوئیم ما عالم را به خودعالم میشناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق میشناسیم و خدا رابه وسیله مخلوق میشناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی-که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایتکرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدارا فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت،وحتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورتیعنی به صورت«فقط و انحصار»مسلم حرف غلطی است،[البته]برای مردم مبتدی این طور است،یعنی برای متذکر کردن مبتدیهابه خدا،راه ابتدایی و کلاس اول همین است،که خود قرآن هم اینکار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانههای خدا میداند،ولیاز این راه،انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدامیکند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفتخدا و شناسایی خداست[دستیابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلیبرخورد میکنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصلهدایت است،یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمیداند،همه موجودات را بینا و راه یافته میداند.بگذریم از انسان به حکم اینکهمکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی درسطح تکلیف پیدا میکند،در نظام تکوین عرض میکنم (1).
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات،تصریحمیکند،از زبان موسی(ع)نقل میکند که وقتی فرعون فتخدایتو کیست،خدایت را به ما معرفی کن،گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (2) در این جملهبه دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقیآنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد،یعنی نظامموجود، «ثم هدی» مطلب دیگری است،یعنی بعد هم هر موجودی رانسبت به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد وراهنمایی نمود.
در سوره اعلی میخوانیم: «الذی خلق فسوی و الذی قدرفهدی» (3).و من در بین مفسرین تنها«فخر رازی»را دیدم که متوجهاین نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برایاولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقاتیک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایتموجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آنجهت که یک ماشین استیک حساب دارد،[به عبارت دیگر نظاممخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناختهای«غریزه مانند»هر موجودی را به جلو میکشاند اصل دیگریاست.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی رابه مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درستمثل مساله معرفت است،یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایتمیشود،بعد به سوی مقصد دیگر،یعنی خداوند«غایة الغایات»استو هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیتخودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناختهمیشود و خدا به خود،هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهراست،و هر چیزی به وسیله خدا«مهتدی الیه»است،یعنی به سویاو راه یافته میشود و مقصد واقع میشود،جز خدا که به ذات خودشمقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است،و به همین دلیلاست که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات وزندگی و شعور میداند.در دو سه آیه بعد تصدیق میکند: «الم تر انالله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علمصلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجهمنطقی «الله نور السموات و الارض» همین است که: «ان من شیء الایسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (4).
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند،به تناسبدرجاتشان هدایتها هم فرق میکند.جماد در حد خودش هدایت دارد،نبات در حد خودش،حیوان در حد خودش،و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش (5).
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیرروایات،یعنی کلمات مفسرین و علما،راجع به این مثل-که اینمثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل رابرای کل جهان دانستهاند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره رایک چیز در نظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستی یک خانهتاریک نیست،خانهای است که پرنورترین چراغها در آن وجوددارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصرذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست،و بعضیاین مثل را در مورد انسان پیاده کردهاند.راجع به انسان هم در جلسهپیش مطالبی عرض کردیم،حالا یک بیان مختصری که جامع همهاینها باشد عرض میکنیم.
میگویند هدایت چند نوع است:«هدایت طبیعی»که درطبیعت بیجان هم وجود دارد.«هدایتحسی»یعنی همین حواسما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوانهست.«هدایت غریزی»که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجوددارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری میکند.«هدایت عقل»:
خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگریاست که آن را«هدایت وحی»مینامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیادهکردهاند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفتهاند مقصود تمامهدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتیهدایت وحی،و بعضی آن را مخصوص«هدایت عقل»دانستهاند کهگفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد«هدایت وحی»پیاده کردهاند که در روایات،این مطلب آمده استکه«مشکات»قلب پیغمبر اکرم است و«مصباح»همان نور وحیاست که بر ایشان نازل شده است،تا آخر،که قبلا عرض کردم.
هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور«هدایتالهی»است که جهان را پر کرده است،شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هردو این را در مورد انسان پیاده کردهاند،یکی در مورد هر فرد انسانیعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.
هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی استخصوصا با توجه به آیه بعدکه میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم،از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است کهمثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یکچراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل وشیشهای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود میآید که چرا اصلاقرآن این طور تعبیر کرده است،میتوانست بگوید: «کمشکوة فیهازجاجة،فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد،اما میگوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد میگوید و چراغ درشیشهای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاند که مقصود ایناست که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکاتبه زجاجهای منتقل شود،و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این استکه مقصود از«مشکوة»مشکات نبوت است و مقصود از«زجاجة» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی کهاین مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیماست و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع بهاین آیه عرض کردم در واقع حاشیهای بود راجع به مطالبی که درجلسه قبل عرض کرده بودم.
آیه بعد میفرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیهااسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیععن ذکر الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة یخافون یوما تتقلب فیهالقلوب و الابصار» در خانههایی که خدا مجاز شمرده و اجازه دادهاست که آن خانهها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدادر آن خانهها برده شود،در آن خانههاست که صبحگاهان وشامگاهان مردانی خدا را تسبیح میگویند که در عین اشتغالبه کارهای دنیایی-که وظیفهشان هم هست-یک لحظه از خدایخود غافل نمیمانند.مقصود از این«فی بیوت»(در خانههایی)
چیست؟شاید همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که آنچراغی که ما مثال زدیم،در خانههایی اینچنین باشد.طبعا اینسؤال به وجود میآید که آن چراغ را در هر خانهای اگر ذکر میکردکافی بود،چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهای باشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین استکه آن مثل،مثل انسان است،و در روایتی که در تفسیر صافی نقلمیکند فرمودهاند:«هی بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمةالهدی» (6) این،خانههای پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است،خانههای اکابر معنوی بشر است.حال چه فرق است بین خانهایکه مال یکی از اولیاء خدا باشد و خانهای که مال دیگران باشد؟
بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشهخانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان میدهد ودر روایات هم آمده است که مقصود از این خانهها،خانههای گلی وظاهری نیست،مقصود همان انسانها و بدنهای آنهاست،یعنی اینهاانسانهایی هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایاتما هم هست که مقصود از این خانهها آنها هستند.
«قتاده»یکی از مفسرین و فقهای زمان خودش است-البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفری کهبه مدینه میرود،خدمت امام باقر مشرف میشود و از امام سؤالاتیمیکند و جوابهایی میشنود و در مقابل سؤالات امام در میماند و درخودش خیلی احساس حقارت میکند.بعد به امام عرض میکند کهمن با عالمهای زیادی روبرو شدهام ولی در مقابل هیچکس به اندازهشما خودم را گم نکرده و مضطرب نشدهام.حضرت فرمود میدانیکه در مقابل چه کسی قرار گرفتهای؟«بین یدی بیوت اذن الله انترفع و یذکر فیها اسمه»در مقابل آنهایی قرار گرفتهای که خدا آنانرا«بیوت»نامیده است،یعنی این که در مقابل توستیکی از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!
تصدیق میکنم که مقصود از آن«بیوت»که در قرآن آمده است،خانههای سنگی و گلی نیست،«خانههای انسانی»است.
از اینجا یک نکتهای در باب توحید استفاده میشود و آن ایناست:اعم از اینکه این خانهها را خانههای گلی بگیریم یاخانههای انسانی-که البته مقصود خانههای انسانی است-قرآنمیگوید این،خانههایی است که خدا اجازه داده است آن خانههاشانشان بالا باشد،تعظیم شوند،مورد احترام واقع شوند.اگر مقصودخانههای گلی هم باشد،ما میدانیم که به طور کلی در دین مقدس اسلامتعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بیاحترامی به مسجد حراماست،تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدی تنجیس شد واجب کفاییاست بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسی به مابگوید این بر خلاف اصل توحید است،مسجد گل است و خاک وآجر و سنگ،خود کعبه هم همین طور،چهار تا سنگ روی همدیگرگذاشتهاند و چیز دیگری نیست،مگر سنگ هم میتواند احترامداشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟ میگوییم نه،سنگهرگز احترام ندارد،خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهتکه معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد رااحترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود،احترام معبود است،[نهتنها]شرک نیست،[بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاصبه معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را ازآن جهت که عابد است بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد استتعظیم و تجلیل و تکریم کنیم،این شرک است؟نه،این هم عینتوحید است.بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتی کمتر از آنها شرک است؟نه،اینها «بیوت اذن الله ان ترفع ویذکر فیها اسمه» هستند،همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترامخانه گلی را-که معبد است-داده،این خانه انسانی که معبد روحاوست،به درجاتی از آن خانه گلی بالاتر است و بلکه خانه گلی کهاحترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را ازابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد،احترامش را از ایندارد که «اول بیت وضع للناس» (7) اول معبد جهان است.چون اولمعبد و اول نقطهای است که برای عبادت و پرستش خدا تاسیس وایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودشرا از عابد و عبادت دارد.
در روایات شیعه زیاد داریم،در روایات اهل تسنن هم هستکه مقصود از این بیوت،همان انسانهایی هستند که واقعا سراسروجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتی انساننگاهش برای خدا باشد،شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن وخوردن و آشامیدن و خوابیدنش برای خدا باشد،این بدن جز«معبد»
اسم دیگری ندارد.ببینید علی علیه السلام در دعای کمیل به خدایخودش چه عرض میکند:«یا رب یا رب یا رب قو علی خدمتکجوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی و هب لی الجد فی خشیتکو الدوام فی الاتصال بخدمتک»پروردگارا، پروردگارا،پروردگارا!به اعضا و جوارح علی نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد،عزم علی را بر این خدمت راسختر کن،به من ببخش این را که جدا از تو بترسم،به من ببخش خدمت«علی الاتصال و بالدوام»را که یک لحظه از من درغیر خدمت نگذرد.این همان چیزی است که او داشت و خدا همبه او داد.یک چنین شخصی تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.کعبه هرگز نمیتواند ادعا بکند که من معبدی نظیراین معبد هستم.
بنابراین«آیه مثل»را چه مفسرین و چه روایات،در موردانسان پیاده کردهاند،آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوطبه هدایتهای انسانی میدانند،حال یکی در مورد هدایت عقل گفته،یکی در مورد هدایت وحی و یکی حتی شامل هدایتحس همدانسته است.آن چراغ هدایت در چه خانهای است؟در خانه وجودانسان.هدایت وحی بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فی بیوتاذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
یک وقتی کسی مطلبی از مرحوم آقا سید مهدی قوام کهواقعا مرد وارستهای بود-خدا رحمتش کند-نقل میکرد که منخیلی خوشم آمد.گفتیک جلسهای بود که به اصطلاح آن جلسه رابرای تبری تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوانکرد و چقدر با ذوق لطیف و عالی[درباره آن بحث کرد]: «و مناظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه» (8) ستمگرتر از آنکهمانع میشود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسی بدن و اندامش مسجدی استبرای روح او،و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جای ذکر خداباشد به هر شکلی،ظلم و ستم است.یک شکل آن این است که«کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است»و بالاترینشکشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجداست.
در این خانهها،صبح و شام[تسبیح خدا میشود].مفسرینگفتهاند مقصود این است که علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا میشود،نه فقط صبح و شام و بقیهاش به غفلت میگذرد.مسبح،چه کسانیهستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکرالله» .مقصود از کلمه«رجال»همان طور که مفسرین گفتهانداین نیست که یعنی«نه زنها»،بلکه به اصطلاح«الغاءخصوصیت»میشود،و بعلاوه عنایت روی این است که یعنی«با همتانی».گاهی که ما میخواهیم افرادی را با همت ذکر بکنیمکلمه«رجل»میآوریم.این دیگر فرقی نمیکند که از جنس مذکرباشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانی که تجارت و خرید و فروش،آنها را از یاد حق باز نمیدارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثالاست،یعنی شغل و کار تدریس و معلمی و وعظ و خطابه و بنایی ومعماری و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایی کهکارشان آنها را از یاد خدا باز نمیدارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانی قرآن با خیلی از عرفانها روشنمیشود.قرآن نمیگوید مردانی که از کار و تجارت و بیع و بنائی ومعماری و آهنگری و نجاری و معلمی و خلاصه«وظایف»دست برمیدارند و به ذکر خدا مشغول میشوند، میفرماید آنها که در همانحالی که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمیکنند،یگانهچیزی که هیچوقت او را فراموش نمیکنند خداست.یک چنینآدمی واقعا بدن او مسجد است،چون همیشه در این بدن یاد خدا وذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهای درستی که دیگران میکنند او هم میکند،دیگران مثلا پشت میز ادارهشان حاضر میشوند، خدمتی به مردم میکنند،او هم مثل دیگران حاضر میشود و خدمتشرا انجام میدهد،یا هر کار دیگری،اما تفاوت در این است که او درعین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.
ممکن استشما بگوئید مگر چنین چیزی ممکن است کهانسان در آن واحد هم به کاری مشغول باشد و هم از یک چیز دیگریغافل نباشد؟بله،مخصوصا اگر انسان،کامل بشود که خیلی هستولی غیر کاملش هم همین طور است.مثالی برایتان عرض میکنم:
یک وقتی که برای انسان یک سرور فوق العادهای دست میدهد[یک لحظه از یاد آن غافل نمیماند.]مثلا جوانی را در نظر بگیریدکه طالب و عاشق و شیفته دختری است و دائما فعالیت میکند و درپی خواستگاری اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت میگیرد.اوهر کاری که انجام بدهد،یک چیز را هرگز فراموش نمیکند،یکخوشحالی و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزی کهحتی در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمیشود آن معشوق ومحبوب و آن مژدهای است که به او دادهاند.در نقطه مقابل،خدایناخواسته اگر بر انسان مصیبت بزرگی وارد شود،مثلا پدری یامادری داغ عزیز ببیند،به هر کاری که خودش را وادار میکند،درعین اینکه آن کار را هم انجام میدهد ولی آن غمی که بر قلبش سایهانداخته هرگز از قلبش دور نمیشود.مؤمن واقعی کسی است کهنسبت به یاد خدا این طور است،آن چیزی را که هرگز فراموشنمیکند یاد خداست،بلکه هر کاری را که انجام میدهد به حکمخدا و به امر خدا انجام میدهد و همان یاد خداست که او را واداربه کار میکند.«معامله گری»وقتی که شکل کسب و استمرار پیدا میکندنامش میشود«تجارت»، مثل آنهایی که کارشان تجارت ومعامله گری است،ولی یک وقت انسان عملی را به تنهایی[و نهبه طور مستمر]انجام میدهد،مثل اینکه شما میخواهید خانهتان رابفروشید،آنوقت دیگر این تجارت نیست،«بیع»است.قرآنمخصوصا از مال دنیا مثال آورده،چون بیش از هر چیز ممکن استسبب غفلت انسان شود:تجارت(داد و ستدهای مختلف)و بیع(یک خرید و فروش اتفاقی)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمیکند ونیز از نماز و از زکات دادن،و دائما خوف خدا و خوف آن روزی کهدر آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب،بر روحشانحکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت بفرماید.
1. من خیلی معذرت میخواهم اگر این مطالبی که عرض میکنم ممکن استسنگینباشد،ولی به هر حال آیه قرآن است و از قرآن نمیتوان به سادگی گذشت.
2. طه/50.
3. اعلی/2 و 3.
4. اسراء/44
5. بیش از این دیگر درباره این آیه از این جهت توضیح نمیدهم.من در بعضی ازنوشتههای خودم مخصوصا این موضوع را یادآوری کردهام:اینکه افرادی اینطور خیالمیکنند که خدا از نظر قرآن یک غایب و یک مخفی بالذات است و انسان فقط وفقط از طریق جهان میتواند این مخفی را کشف و پیدا کند،درست نیست،بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعی این است که شخص،عالم را به خدا میشناسد نه خدا را به عالم.در این زمینه مخصوصا در کلماتائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زیاد تاکید شده است.
6. تفسیر صافی،ذیل همان آیه.
7. آل عمران/96.
8. بقره/114.